- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیتو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده گریه کردم! آمدی با «سر» خدایا حاجتم شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده جانِ من بابا کجا بودی که مویت سوخته؟! دست بردن بین مویَت؛ موبه مو مشکل شده عمه زینب تـازیـانه خورد جای ما همه نا ندارم! گـفـتنِ راز مـگـو مشکـل شده میگذارم این سرت را آنطرف پهلوی خود چون برایم دیـدنِ از روبرو مشکل شده میکشم دست کبودم را به روی صورتت بوسه بر پیشانی و زخمِ گلو مشکل شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
بهشت نوری و سرشار از ریاحینی نسیـم عـطر دلانگـیز عود سیـمینی به لفـظ سادهٔ عـامی تو شـاهبـانـویی به لفظ غامض عرفان مُنیَالمُحبیّنی و در کلام و به منطق تمام تمجیدی به لفـظ فـلـسفـهدانـان تمام تحـسـینی شهیده! وارث مکسور ضلعها! خاتون! امـام و اســوهٔ آزادگی و حـقبـیـنی! تو شـاعـرانهتـرین آیـههای تلـمیحی به بیتبیت غـزلهای ناب تضمینی تـجــسـم هـمـهٔ آیــههــای ایــمــانــی تمام معنی حُب، شاهد «هلِ الدّین»ی فـقـیـه شــارح اُمُّالـکـتـاب عـشـاقــی که واژه واژه به توضیح و بسط و تبیینی سه ساله جلوهای از زینب علی هستی چنین که زِینِ اَبی، بر حـسین آذینی به دستِ بسته زینب سپر نه تنها، که به دستِ بـسـته زینُ العِـباد زوبیـنی هـماره نام بـلـندت نـوای ایـتام است و دین مشـتـرک دخـتران غـمگـینی صـدای خـسـته هر دخـتر رُواندایی نـوای دخـتـرکـان یمن، فـلـسـطـیـنی به خـواهـران بـرادر نـدیـده مدتها انیس و سنگ صبوری، امید و تلقینی نـمـاد عـاقـبت گـریـههای هـجـرانی تمام غـبطـه پـروانـگـان ز دیـریـنی که گشت بر سر تو آسیای دوران و به هر جفا که شد اما تو سنگ زیرینی تو فاطـمی نـسبی جلـوهٔ شب قـدری تو برتر از همه القـابی و عـنـاوینی زبان الکن من را ببـخـش ای بیبی بلد نبودم از این بیـشتر که میبـینی اشـارتی که خـرابم، شوم خـرابـاتی شبی زیارت دلبر به خواب نوشینی بُوَد که جان بـسـپـارم شـبـیه تو بانو به پای بوسی او عاقبت به شـیرینی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
نـويد وصل پـدر را به كاروان میداد به مـاه، ماهِ سـر نـيزه را نشان میداد رقــيــه تـولـيت آسـتـانِ رأسِ شـريـف به مـاه، اذن زيارت در آسـمان میداد هزار حوريه از چادرش زمين میريخت اگر كه چادر خود را کمی تكان میداد رقـيــه دخــتــر آقـای مـهـربـانـی كـه سرش به حامل سر نيزه سايبان میداد گرسنه بود، ولی از كـرامتش اين بس به دست دشمن خود رزق آب و نان میداد پدر عـقـيـق یمن را به دشمنان بخـشيد و او النگوی خود را به ساربان میداد شـبـانه از لب بـابـا كـمی شكـايت كرد چرا كه بوسه به لبهای خيزران میداد تـوان پـاشـدنش را گـرفت سيلیِ زجر وگرنه پيش پدر، ايـسـتاده جان میداد درسـت لـحـظـۀ وصـل رقــيـه و بـابـا بـرادرش به روی نيـزهها اذان میداد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ریحـانـهای که غـنچۀ نشکـفته پرپری یــاس بـهـشـتـی چـمـنـسـتـان کـوثـری وقـتی که راه میروی انـگـار فـاطـمه وقتی که حرف میزنی انگار حیدری آئـیــنـۀ شــهــود در ابـعــاد کـوچـکـی عشق و حیا و عاطفه از پای تا سری هـمـسنگـر حـماسه زینب به شام شـوم پـــیـــروز آن مــبــارزۀ نــابــرابــری فـرقـی نـمیکـنـد پـسـر و دخـتـر شـما چـونـان بـرادرت عـلـی اکبر دلاوری بـر مــأذن بـلـنـد حـقـیـقـت الـی الابــد فـــریـــاد عــاشـقــانــۀ الـلـه اکــبــری با سیل اشک و شعـلۀ جانسوز آه خود ویـرانـگــر بـنـای فـریب سـتـمـگـری نـیـلی شد ارغـوانـی رویت اگـر، ولی چشم خزان به دور، هـمیـشه معطری کهـنه نمیشود به خـدا روضههای تو در ســیـنـههـا شــرارۀ داغ مـکــرری
: امتیاز
|
ذکر مصائب ورود سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا
طور سینا بوده گویا سینۀ این سرزمین ساکن این خاک بوده مدتی عرش برین هفت پرده خَلق شد از سجده بر این آستان بارگاه قدس بر این خاک میساید جبین کعبه مشغول طواف خیمهگاه اقدسـش بـا نـوای «ادْخُـلـُوهـا بِـسـَلامٍ آمِـنـِـين» فخـر بـفـروشد زمین کربلا بر آسمـان چون که با خون حسین بن علی گشته عجین نامهـایش غـاضِـریه، عَـقـر یا کـرببلا هر کدام از نامها با مقـتلی گشته قرین آیـههـای قـدر مـیآیـنـد بـا هـم کـربـلا کـاروان آیــههـای نــور قـرآن مـبـیـن یک به یک حوریهها مستوره و بین حجاب پـردهدار مـحـمـل آنهـا یل اُمُّ الـبـنـیـن شد مطاف نُه فلک قنداقۀ شیرخوارهاش حـاجـی گـهـوارۀ او آسـمـان هـفـتـمین آمده زهـرای مـرضیه به استـقـبالـشان پـیـشـواز کاروان آمد امـیـرالمـؤمـنین پای بگذارد به روی خاک چون ناموس دهر بال بگشاید به زیر پای او روح الامین خیمه زد غم در دل زینب به هنگام نزول آسـمانها نـیـز از اندوه او اندوهـگـین گفت بانو این زمین بوی جدایی میدهد میرسد بر گوش جان از این زمین آهی حزین مریم و آسیه و هاجـر عزادارت شدند نوحه خوانی میکند زهرا برایت اینچنین گیسوانت را به دست باد دادی عاقبت حنجرت را دادهای بر خنجر شمر لعین خاک بر رخسارۀ "خدُّ التَریب" من نشست آه ای "شَیبُ الخَضیبم" آه "مقطوع الوَتین" آه از وقتی که دست سفلگان افتاده بود خـیمه و عـمامه و انگـشـتری شاه دین "یا غیاث المستغیثینِ" لب تو چکمه خورد نیزهها خوردی به وقت گفتن "هل مِن مُعین"
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در ورود به کربلا
انگـار سـرنـوشـتِ مـا را جدا نـوشـتند یـا آرزوی من را بـر بـادهـا نـوشـتـنـد امروز بِینِ این دشت مرگِ مرا نوشتند آنان که مـقـتـلت را در کـربـلا نوشتـند ای هستیام بگو که هستی به خواب، زینب برخـیز مرکـبت را از کـربـلا بگردان بـگـذار یـا بـمـیـرم یـا راه را بـگـردان هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان خیمه مزن به صحرا حکمِ قضا بگردان تا جان نداده پیشت از اضطراب زینب فـهـمیـدهام کـجـایی از نـالـههای زهـرا من هایهای گِـریَـم با وای وایِ زهـرا فـهـمـیدهام کجـایی از جایِ پـایِ زهـرا آنجاست جایِ گودال آنجاست جای زهرا نـگـذار تـا گـذارد پـا بـر تُـراب زیـنب از حال بُـرده ما را هـولِ سـپـاه دشمن تـرسـیدهانـد طـفـلان پیـش نگـاه دشمن جـمع حـرامـزاده حـجـم سـلاح دشـمـن پیـداست خـیـمۀ ما از خـیـمهگـاه دشمن میخـواهد از لبانت تنهـا جـواب زینب میترسم ای برادر از چشمِ آن کمانگیر از شومیِ حـرامی از شعبههای آن تیر از خنجران عریان از تـشنگیِ شمـشیر بیاختیار خوردم بر خاک، دستِ من گیر عباسجان نخواهـد اینجا رکاب، زینب ای کاش مینوشتی ما شیرخواره داریم یا دختران کوچک در این عِماره داریم در محملی عروسی با گـاهـواره داریم نه پـایِ راه رفـتـن نه راهِ چـاره داریـم اینجا نمان نگردد رویش خضاب زینب لبهـای ما از امروز از آفـتاب خُشکـید هـر قـدر آب آمد مثـل سـراب خُـشکـید تا دید حجم لشکر از اضطراب خُشکید برگـرد ای برادر شـیرِ رُباب خُـشکـید دلشـوره دارد از او از قحـط آب زینب اینسوست خار تشنه آنسوست آبِ جاری اینسوست تاولِ پا آنسوست زخمِ کاری یک مرد باشد ای کاش در قحط یار و یاری از حرمله بـپـرسـد نـامـرد بچه داری؟ میتـرسد از شکارِ طـفـل رُبـاب زینب من که نرفـتـه بودم جز مـجـلس زنـانه بـرگـرد تـا نــبـیـنـم دشـنـام و تـازیـانـه بگـذار تا گـلـویت بـوسـم به این بهـانـه سـر میبُـرنـد اینجا از پـشت، نـاشـیانه خانه خـراب زینب خـانه خـراب زینب
: امتیاز
|
ذکر مصائب ورود سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست دو مـاه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست نگـاه مضطرب دختری، به روی پدر طـلـوع عاطـفـه از اوّلِ پگـاه شدهست بـرای آنکـه بـگـیـرنـد کــودکـان آرام حسین، سایهٔ پر مهر خیمهگاه شدهست «حبیب» میرسد از راه تشنهلب، هرچند حجـابِ آینه، گرد و غبار راه شدهست قیامت از عطشِ دیدنِ حسین به پاست به هرکه مینگری، تشنهٔ نگاه شدهست عجب ز کودک و گهواره نیست در این دشت ستاره، هـمـسفـر آفـتاب و ماه شدهست از آنکه ساغر «اَحلی مِنَ العسل» دارد بپرس، از چه زمان، عاشقی گناه شدهست؟ جمال ساقی لبتشنگان، در این عرفات هـزار مـرتـبه با مـاه، اشـتـباه شدهست گرفته راه نفس را به دشمن از چپ و راست دلاوری که عـلمدار این سـپاه شدهست میان معـرکه پـیچـیـده، بـوی پیرهـنش مگر که یوسف زهرا اسیر چاه شدهست؟ زمین به لرزه درآمد، زمان گریست، مگر حـسـین وارد گـودال قـتـلگاه شدهست؟ صـدای بـال زدنهای خـسـتـه مـیآیـد کـبـوتر حـرم ای وای بیپـناه شدهست چه جای حیرت از این رنگِ ارغوان غروب «شفق» به خون گلوی علی گواه شدهست
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
در کوچه وقتی سنگها بر صورتم خورد خـیـلی برای خـواهـر تو گـریه کردم در ازدحــام کـوچـههـای کـوفـه یــادِ اهل و عیالِ مـضطـر تو گریه کردم تـا مــادران را در بـرِ اطـفــال دیـدم یـاد ربـاب و اصـغـر تو گـریه کردم وقـت اذان ظـهـر دلـتـنـگ تـو بــودم یــاد اذان اکــبــر تــو گــریــه کـردم گفتم به طوعه که نرو در پشت آن دَر با روضـههای مـادر تو گـریه کـردم تا کاخ آن ملعـون مرا با زجر بردند مـردانـه پـای دخـتـر تو گـریه کـردم در زیـر لـب گـفـتـم به قربان سر تو از بام اینجـا بر سـرِ تو گـریه کـردم اینجـا میا که آب هم فکـر لبت نیست لبتـشـنه یـاد حـنـجـر تو گریه کردم
: امتیاز
|
شروع ماه محرم و مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
یک سال گریه کردم، یک ماه را ببینم عرض ادب دوبـاره؛ اربـاب نـازنـیـنم این چند روز آخر، عمری به من گذشته عشق است و اضطرابش، من عاشق همینم! آغـوش باز کردی، ما را بغـل گـرفتی یعنی مـیان هیئت، پیـش تو مینـشـیـنم از کودکی برایت، زنجـیر میزدم من ای عشق اول من! ای عشق راستـینم! هر سجدهای که کردم، خون تو بانیاش بود با گـریه بر غـم تو، شد اسـتـوار دیـنم یک جمله است ایمان گریه برای ارباب! گـریه کن تو هستم، پس جزء مؤمنـینم با گریـۀ رفـیـقـان، شـسـتـند نـامهام را برکت ز دوستان بود، من نیز خوشهچینم خوب است روزگارم، پیش تو گرمِ کارم در روضهات عـزیزم! در جنت برینم آب و گِلم حسین جان! مخلوط با گِل توست من اهل کـربـلایـم، آنجاست سرزمـینم بر نیزه تکیه دادی، گفتی که یار من کو؟! لـبـیـک گـفـتـهام من، با نـالـۀ حـزیـنـم
: امتیاز
|
شروع ماه محرم و مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
ســلام ای طـلـوعِ هـلالِ شکـسـتـه تو ای فجرِ قرآنِ در خـون نشـسته چنان در پسِ غم پُر از بُغض و آهی نـشد بـاورم که تو آن روی مـاهی الا ای هـلالی که هـم رنگِ خـونی ز داغِ شـقـایـق چِه مـسـت جـنونی شـده قــامـتـت از غـمِ کـربـلا خــم چو دریا شدی موجی از هـالۀ غـم سلام ای قـدم های خـورشـید عـالـم حسین ای همه شور و حالِ محـرم گِلِ جانِ ما را ز خـونت سرشـتـند به بـزمِ ولایت مـحـبـت نـوشـتـنـد!
: امتیاز
|
شروع ماه محرم و مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
صیحهای فاطمه زد شیونِ عالم برخواست خیمه از اشک زد و بیرقِ ماتم برخواست باز هم پـیـرهن خـونیاش آویـخـتـه شد مادرش ناله زد و دادِ محرم برخواست مُشتی از تربتِ گودال به سر ریخت حسن از لب فاطمه تا وای حـسینم برخواست آستان بوسیِ هر تکیه مقامیست شریف هرکه زد بوسه بر این خاکِ معظم برخواست دَم کشیده است نـشـسـتم به بـساط چایی که به پیشش به ادب چشمۀ زمزم برخواست رحمتِ واسعـهای زیر پرش ما را بُرد تا حسین از جگرِ مردمِ عالم برخواست روضـۀ کـربـبلا مجلس اجدادی ماست بینِ این روضه نشست آدم و آدم برخواست به فدای غـمِ او که نفَـسِ عـاشـقی است هرکه این عشق چشید از جگرش غم برخواست آی ای قـوم ببـیـنـید هنوز عـریان است ضجۀ خواهری از یک تَنِ درهم برخواست
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
ســلام فـلـسـفــۀ چــشــمهـای بـارانـی! ســـلام آبــروی سـجـدههـای طــولانـی بیا که ما همه چـشم از گـناه میپـوشیم چرا تو این همه از خلق رو بپوشانی؟ چـقـدر بـر سـر بــازارهـا قــدم زدهای که یک معـامله سر گـیرد از مسلـمانی چـقـدر موقـع قـحـطی صدا زدیم تو را و یـادی از تـو نـکـردیـم در فــراوانـی قـــرار بــود بــســازیــم خــانــۀ دل را چه شد که ساخته شد خانههای اعیانی؟ چه عهدها که پس از هر دعای عهد، شکست چه نـدبـهها که نشد موجـب پـشـیـمانی اضافه شد به غم تو چقدر سال به سال و ما چـقـدر گـرفـتـیـم بیتـو مـهـمـانی چقدر در پی ما گشتهای چراغ به دست مـیــان هـمـهـمـۀ کـوچـۀ چــراغــانــی نه روضههـای مـحـرم تو را تـسلا داد نه شاد کـرد تو را جـشنهای شـعـبانی خودت بیا بنشین و بخوان و اشک بریز خودت خطیب، خودت مستمع، خودت بانی بخوان که روضه از آن حنجره شنیدنی است بـه لـهـجـۀ عــربـی، بـا زبـان قــرآنـی بگـو چگـونـه به هـنگـام آب نـوشـیـدن همیشه میرسی از تشنگی به حـیرانی فدای سـرخـی چـشم سـیاه تو که هنوز درون گـودی مـقـتـل نـمـاز میخـوانی
: امتیاز
|
شروع ماه محرم و مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
از جهانی که پُر از تیرگی ما و من است میگریزم به هوایی که پُر از زیستن است میگریزم به جهانی که پُر از یکرنگیست به جهانی که پُر از گریهکن و سینهزن است به همانجا که نـفـس قـیـمت دیگر دارد اشکها دُرّ نجف، سینه عقیق یمن است به همانجا که در آن باد صبا بسته دخیل به عـبایی که پُر از رایحۀ پنج تن است چه خراسان چه مدینه چه عراق و چه دمشق هر کجا پرچم روضهست همانجا وطن است دم من زنـدگی و بـازدمـم زنـدگی است تا که روی لب من ذکر حسین و حسن است قـلـب آن است که لـبـریـز مـحـبت باشد تا ابـد خـانـۀ اولاد عـلی قـلـب من است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( آغاز ماه مُحرّم )
من به غـمهای تو محـتـاجتر از لبخـندم من به این ناله به این اشک، ارادتمـندم کوچه پس کوچه خیابان به خیابان همه تو قـطـرهام بـاز به دریـای تو مـیپـیـونـدم دائـمـاً ذکـر تـو را زیـر لـبـش میگـوید هـمصـدا با هـمـۀ سـیـنـهزنـان سربـنـدم عشق دنیای عجیبیست؛ که با بودن آن از غـم و سـوخـتن و آه شدن خـرسـنـدم پـای داغـت هـمۀ هـسـتی من میسـوزد و چه خوشبخـتم اگر دانهای از اسپـندم «یَومَ تَبـیَضُّ وُجوهٌ» اثر روضۀ توست با همین آیه چه خوب است که بشناسندم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( آغاز ماه مُحرّم )
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟ وقتی در آن غروب «دل سنگ آب شد» دیگر عجیب نیست دل من هم اینچنین حالا که شعر شعلهور از داغ نینواست بایست ابـر شـعـر بـبارد غم اینچنین: حـافـظ! ولیشـنـاس نـبـودند کـوفـیـان! سعـدی! چرا شـدنـد بـنـیآدم اینچنین؟ «باز این چه شورش است» به دشت غزل وزید تا بـوی محـتـشم بدهد شعـرم اینچنین انگـشـترت اگر شده انگـشت بر دهان باور نـداشت بـذل کـنی خاتم اینچنین
: امتیاز
|
شروع ماه محرم و مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
داغ تو در سـراچـۀ قـلـبـم چه میکـند؟ در این فضای کم غم عالم چه میکند؟ دل موکـبیست وقف پذیرایی از غمت در مـوکـبـم امـیـر دو عالم چه میکند؟ چشمی که از شنیدن نام تو اشک ریخت در روضهها و مجلس ماتم چه میکند؟ اشـکی که آتـش دل مـا را فـرو نـشاند پـیـداست با لـهـیـب جـهـنم چه میکند! آنکس که صبح و شام برای تو خون گریست با رؤیـت هـلال مـحـرم چـه مـیکـنـد؟ زینب رشیده بود و کـنار غـمت خـمید پس مـادر تو با کـمـر خـم چه میکند؟ احمد که تاب دیدن بغض تو را نداشت با دیـدن مـصـیبت اعـظـم چه میکـند؟ نوح و خلیل و موسی و عیسی چه کردهاند؟ یا رب ببـیـن پیـمـبـر خاتم چه میکند؟ در قـتـلـگـاه تـو دل درنـدگـان شکست تـنـهـایـی تـو بـا دل آدم چـه مـیکـنـد؟ چـشـمانم از خجـالـت لبهایت آب شد در دشت خشک، قطرۀ شبنم چه میکند؟ بیش از هزار و نهصد و پنجاه و چند گل! با لالهزارِ زخـم تو مرهـم چه میکند؟
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( آغاز ماه مُحرّم )
شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست جـنّت بیتـو عـذابش ز جهـنم کم نیست در دم مـرگ اگـر پـا به سـرم بگـذاری عمر جاوید به شیرینی آن یکدم نیست تا خـدایی خدا هست، لوای تو به پاست زآنکه جز دست خدا، حافظ این پرچم نیست هـم خـدا دانـد و هـم عـالـم و آدم دانـنـد که به جز رایت عشق تو در این عالم نیست ملک هستی همه ماتمکدۀ توست حسین جایی از ملک جهان خالی از این ماتم نیست گوهر اشک عزای تو به هر کس ندهند اهـرمـن را شـرف داشـتن خـاتـم نیست گـریه بر پیکـر مجروح تو باید همه دم که جراحات تنت را به از این مرهم نیست تو به جا ماندی و ظالم اثرش هم شد محو پایۀ ظلم که در دار جهـان محکم نیست سائل توست کسی کز تو، تو را خواهد و بس آنکه شد طالب تو در طلب دِرهم نیست داد مظلـومی تو مُلک خـدا را پُـر کـرد عالمی نیست که با یاد غمت، دَرهم نیست
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
بـیـهـوده بود آن نـامـهها، آن ادعـاهـا رنـگی ندارد غیرِ نـنـگ اینجا حـناها از هرکه زد سنگم به سینه، سنگ خوردم ای بـیوفـاهـا، بـیوفـاهـا، بـیوفـاهـا انگار تنها خونِ دل خوردن در اینجاست مـثـل امیـرالـمـؤمـنـیـن تـقـدیـر مـاهـا هـستـند در کـوفه همه چشم انتظارت سرنیـزه ها، شمـشیرها، حتی عصاها فکـری برای فـاطـمـههـای حـرم کـن قـنـفـذ فـراوان است در این بیحـیاها حـالا کـه اسـمـاعـیـل آوردی خـلـیـلـم بایـد که باشد هـمـرهت، حـتماً عـباها در علقمه، در کربلا، در کوفه، در شام این حـج نـدارد یک مـنـا، دارد مـناها در پیـش زهـرا آبـرویم رفت ای وای من بـاز کـردم پـای زینب را کجـاهـا
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
از چـشمِ شورِ شهـر كـوفه آخرش افتاد در كوچه اوّل پيكرش، بعدش سرش افتاد بالَـش به عـشـق مـادر اربـاب در آتـش اوّل حسابی سوخت و بعدش پرش افتاد با اينكه میلـرزيـد از فـردای زيـنـبها لرزه به كـوفه از دمِ "ياحـيـدرش" افتاد "روز نُهُم" مسلم اسير خدعههاشان شد "روز دهم" هم زير سُمها دخترش افتاد شكر خدا او زودتر از بچّـههايش رفت اربـاب ما كه پـيـش جـسم اكـبرش افتاد از اسب خود افتاد وقـتی در دل گـودال در خيمه با صورت گمانم خواهرش افتاد
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
با قطره قطره خون، هـوادار تو هستم تا آخـرین لحـظـه گـرفـتـار تو هـسـتـم ایـن زنـدگـانـی را بـدهـکـار تو هـستم در کـربـلا بـاشـم، عـلـمـدار تو هـسـتم من نخلم و ترسی ز داسم نیست هرگز از فـتـنـۀ کـوفـه هـراسـم نیست هـرگز از پـا نـیـفـتـم، گـرچـه غـرق دردم آقا جــانِ سـپــاهـی را بـه لـب آوردم آقــا هـر کـار از دسـتـم بـر آمـد کـردم آقــا بـر هـم نـریـزم کـوفـه را نـامـردم آقـا سـیـنـه سـپــر، مـرد نـبـرد هـر بـلایـم مـن از بــرادرزادههـای مـرتـضــایــم کوفه بهجای عهد و پیـمان جنگ دارد کوفه هـزاران خـدعـه و نیـرنگ دارد ساز و دف و تنبور و ساز و چنگ دارد قــد تـــمــام کـــاروانـت ســنــگ دارد خونم به جوش آمد ولی دستم به بند است دیشب شنیدم قـیـمت خلخـال چند است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( آغاز ماه مُحرّم )
گـریه کـنـد برای تو بیاخـتـیار، چـشم بخشید از این جهت به بشر کردگار، چشم نـذر نـگـاه سـوی تو میشد تـمـامشـان گر داشت نوکر تو هزاران هزار چشم کـمـتر شـود از آتـش دوزخ هـراس او هر قـدر بـیـشـتـر بـشـود آبـدار، چـشم لطـفـاً زمـان مرگ قـدمرنـجـه کـن بـیا چشمش به راه توست میانِ مزار، چشم گـفـتـند به وضوح نـظر میکـنی به ما هرگاه میشود وسط روضه تار، چشم وقـتی شـنـید زخـم تـنت بیشـمار بـود خون گریه کرد پای غمت بیشمار، چشم مـیدیـد ذرّه ذرّه تـنت را به هـر کـجـا در قتلگاه هرچه که میکرد کار، چشم زینب تمـام راه نـگـاهش سوی تو بود او بـرنداشت از تویِ نیـزه سوار، چشم
: امتیاز
|